شهید محمد رضا عالمی یکی از سه محمدِ شهید عضوِ انجمن اسلامی دانش آموزان بهشهر بود ( انشاالله در مورد این انجمن که بعدها به اتحادیه انجمن های اسلامی دانش آموزان بهشهر تغییر نام یافت بیشتر خواهم نوشت).
اولین شهید محمد نکاحی نام داشت و دومی محمد رضا عالمی بود و سومی محمد صداقتی!
محمد نکاحی روی قلل مشرفِ بر شهرک ماووت عراق به شهادت رسید و دو محمد دیگرنیز به فاصله ی کوتاهی پس از او در همان قله به شهادت رسیدند.
محمد رضا عالمی و محمد صداقتی در نامه ای مشترک به دوستان انجمنی خود، شهادت محمد نکاحی را اطلاع دادند و تاریخ نامه را اینگونه نوشتند"غروب غمگین پانزدهم خرداد". آری محمد نکاحی در غروب غمگین 15 پانزده خرداد 66 به آسمان پر کشید و در اواخر همان ماه تشیع شد.
محمد رضا هم در اواخر خرداد آسمانی شد و به محمد نکاحی پیوسته بود اما چون نتوانستند پیکرش را بدلیل اینکه قله مدتی به تصرف عراقی ها درآمده بود؛ به عقب برگرداندند، چند هفته ای طول کشید تا جسدش را به شهر برگردانده و تشیع نمایند، اتفاقی که برای پیکر مطهر محمد صداقتی، به سال ها رسید .
برای همین جسم خاکی محمد رضا این گونه شد که در عکس ها می بینید و از جسم محمد صداقتی نیز فقط چند قطعه استخوان باقی ماند!!!
محمدرضا با دست کاری شناسنامه و بالا نشان دادنِ سن خود؛ موفق شد عازم جنگ شود و همین کافی بود تا جبهه ی جنگ معبد او گردد.
محمد رضا عضو فعال انجمن اسلامی دانش آموزان بهشهر بود و در موقعیت هایی که در بهشهر بود در برنامه های آموزشی و تبلیغی ای انجمن شرکت داشت و یکی از برنامه های آموزشی سال66 ، کلاس ویژه ی خودسازی ای بود که قبل از ماه مبارک رمضان تشکیل شد. محمدرضا به همراه چند نفر دست چین شده ی دیگر برای آموزش ویژه ی اخلاقی، همداستان شدند که آن سال را با انس بیشتر با قران و تامل در آیات، اقامه نمازهای با معرفت تر و بجا آوردن سجده های شکر طولانی در پس هر نماز و ... سپری کنند و البته می باید در انجام آن؛ حضور قلب و اخلاص را مراقب می بودند که راهزن دین بود.
بعدها از خواهر مکرمه ی شان شنیدم که محمدرضا در آن ایام، حال و هوای دیگری داشت و دست به کارهایی می زد که کمتر سابقه داشت، نمی دانم شاید توصیه ی آن کلاس را انجام می داد و در حال آماده شدن برای ورود به ماه مبارک رمضان بود و یا شاید هم آماده شدن برای عروج بود... .
بهمن 65 بود که پدر و برادر بزرگش- غلامرضا- و محمدرضا، قصد رفتن به جبهه ها را کردند و چون نمی شد همزمان رفت؛ کلید حل مشکل را به مادر ( که نه به یک فرشته ی ساکن بر زمین ) سپردند! مادر حکم به قرعه داد و در این قرعه کشی با دست خود، محمد رضا را برنده این قرعه کشی اعلام کرد و این گونه شد که این جوان رعنا در مقابل چشمان پدر و مادرو نگاه حسرت آمیز برادران وخواهران عازم جبهه شد .
کم کم بهار 66 فرا رسید و معرکه ی جنگ گرم تر شد، عملیات های کربلای 4و 5 و 8 در جنوب و کربلای 10 در غرب، علیرغم سختی های خاص خود ، برای عاشقان به وصال حق دریچه ای جدید گشوده بود (و ای کاش مسئولین اینگونه فکر نمی کردند که اگر این دریچه به دروازه تبدیل شد چه بهتر!!! ) دریچه ای که به راحتی نمی شد از آن گذشت.
محمدرضا بهمراه دو همرزم جوان دیگر یعنی محمد نکاحی ومحمد صداقتی عازم جبهه شد . ماموریت گردان شان بازپس گیری قلل مشرف بر ماووت عراق بود و همانجا بود که اولین محمد(نکاحی )عروج کرد و راه را برای پرگشودن دو محمد دیگر گشود . آنان در یک فاصله زمانی کوتاه به دیدار حق شتافتند و ما را ... .
دخترم زینب به عشق دایی شهیدش پاور پوینت ی را (با عنوان "شهید محمد رضا از ولادت تا شهادت") آماده کرده بود که تقدیمِ دوستان می کنم اما برای آنان که امکان لود کردن ندارند، بعضی از عکس های آن را در ادامه آورده ام.
روحشان شاد و راهشان از دستبرد سارقین انقلابی نمای امروز محفوظ باد